روز نوشته های یک مادر

سلام اینجا انعکاس ذهن من است

محبت پدر به فرزند

امروز میخواستم بچه برادرم رو برای بار اول ببرمش حمام وفقط 10ماهش بود ولی اینجام بهتون بگم اصلا بهش نمیخوره 10ماه باشه چون درشت هست وقتی داشتم داخل حمام میبردمش نشسته بود تا لباساشو در بیارم اومدم ببرمش زیر آب تا صدای باباشو شنید شروع کرد به گریه کردن واینجام بگم که مثل ماهی تو دستم لیز میخورد داداشم اومد سمتش داخل حمام که بچه رو خودش حمام کنه تازه اینجا فهمیدم که پدر مادر چه نعمت بزرگی هستن که تا صدای بچشون رو میشنون سریع میرن سمت فرزندشون چون طاقت ندارن که یه خار کف پا بچشون بره امشب بیایم شکر گذار خدا باشیم بخاطر وجود پدر مادراا

۱۸ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فهیمه باصری

امانت

امروز یه اتفاقی دور اطرافم افتاد که از اون اتفاق یه درسی گرفتم یه شخصی چندوقت پیش یه سری وسایل امانت برای فروش به شخص دیگه ای داده بود بعد ازیه مدت پیگیری وسایلش شد که ببین بفرش رفته یانه شخص مقابل که وسایل رو به امانت گرفته بود اصلا نمیدونست چه تعداد وسایل بود ومن تا این موضوع رو دیدم درس بزرگی گرفتم چیزی که قرار به کسی بدیم یا از کسی بگیریم باید با دقت وحواس جمع واز محتویات اون وسایل بااطلاع باشیم تا به مشکل بر نخوریم

۱۱ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فهیمه باصری

ظرف ذهنی

امروز موقع تمیز کردن خونه زمانی که داشتم داخل کابینت رو تمیز میکردم یه چیزی دهنمو درگیر کرد اینم دوتا کاسه که یکیش بزرگ بود یکیش کوچیک داشتم نگاه میکردم وبرام جالب بود که اگه داخل این کاسه ها غذا بریزیم یکیش زیاد یکیش کم بعد تو فکر فرو رفتم که یاد ظرف ذهنیم افتادم که هرچقدر ظرف ذهنیم تو زندگیم بیشتر باشه خدا هم اندازه همون ظرف خواسته هامو برآورده می‌کنه و دیگه تصمیم گرفتم ظرف ذهنیم رو بزرگ کنم تا بخواسته هام برسم تا نعمت های خدا تو زندگیم سرازیر بشه

۰۹ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فهیمه باصری

خدا

امروز بعدازظهر داشتم با دوستم از دکتر میرفتم به سمت خونشون ودوست منم تازه تواین محله اومده بود وزیاد راه رو بلد نبود از خیابون اصلی نرفتیم  تو کوچه پس کوچه رفتیم وافتادیم توی منطقی که اصلا ندیده بودیم وخلوت وتاریک وپیچ وخم بود اون لحظه ترس رو تو چشمای دوستم دیدم وچقدر خدارو صدا میکرد اسم امام هارو میاورد منم از اینکه اون ترسیده بود میخندیدم وقتی راه رو پیدا کردیم دیگه قسم نخورد و گفت چقدر وحشتناک بود اینجا یه لحظه یاد استادم افتادم که گفت ما انسان ها تا احساس خطر نکنیم یا خدا نمیفتیم وقتی خیالمون راحت میشه که هیچ خطری نیست دیگه فراموش میکنیم کی تاالان کنارمون وبعدهم کنارمون

۰۹ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فهیمه باصری

خواب

امروز خواب دیدم ماشینمو ازم دزدیدن آنقدر داشتم غصه میخوردم صبح که پاشدم هنوز تو عالم خواب و بیدار بودم آنقدر ناراحت ماشینم بودم یهو یادم افتاد من اصلاماشین  ندارم واااای چقدر خوشحال شدم

۰۷ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فهیمه باصری

قدر لحظه هامونو بدونیم

امروز که همه جمع شدیم خونه خواهرم ودور هم بودیم کوچولوی خانواده که یکی یدونه خانواده هست ویه پسرکوچولوی بانمک وخوشگل هست که همه ماها کلی ذوق اینو میکنیم بلاهای نبود که سرم نیار امروز خواهر برادرم منو تنها گذاشتن با ۴تا بچه که واااای نگم براتون ۳دخترو یه پسر راست میگفتن یه پسر ۹تا مادرم پسش برنمیاد وااای که چقدر پابه پاش بودم امروز یه لحظه حواسم به دخترااا پرت شد اومدم از اتاق بیرون دیدم نیست نگوووو که چهار دست وپااا رفته بود تو باغچه منم که دنبال این وروجک که ببینم کجاست دیدم وسط باغچه نگاهم میکنه وبهم میخنده کلی براش ذوق کردم دنیای بچه ها خیلی خوبه اصلا نمیدون دارن چیکار میکنند وبرا خودشون دنیای خودشون هستن  قدر لحظه هامونو باید بدونیم وخوش باشیم چون ادمااا زود بزرگ میشن 

۰۴ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فهیمه باصری

حکایت مهساومادرش

امشب که خواهرم اومد خونمون یه بحثی شده بود توی محل کارشون که وقتی راجب به اون برام گفت فقط داشتم با تعجب نگاهش میکردم که چرا باید همچین اتفاقی بیفته یه دختری به نام مهسا توی محل کارشون کار میکرد که مادرش اومد اونجا وبا مسئول اونجا صحبت بکنه قبل از صحبت مهسا با مسئول که به نام آقای حسینی بود حرف زد که با مادرش صحبت کنه که مادرش حمایتش کنه زمانی که مادر بااقای حسینی صحبت کرد آقای حسینی اومد به مادر دنده بده که دخترش رو حمایت کنه  اقای حسینی به مادرش گفت بنظرتون دخترتون اینجا موفق مادر گفت یعنی چی آقای حسینی همون موقع گفت تلاشی از دخترتون نمی‌بینم وهمون لحظه مادر جبهه گرفت و گفت شکایت میکنم ازتون وجالب اینجاست که تواین محل کار تلاش بستگی به خود فرد داره و موفقیت هرشخصی دست خودش .باید ببینیم کیا تو مسیرموفقیتمون همراهمون هستن وکیا بهمون پشت میکنند حتی عزیزامون

۰۲ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فهیمه باصری

الکی الکی خوشحال باش

امروز صبح که بیدار شدم تورختخوابم که بودم بخودم گفتم چقدر حالم خوبه بلند شدم رفتم تو اتاق خواهرم به خواهرم گفتم پاشو پاشو من حالم خیلی خوبه خندید گفت دیونه شدی  وقتی از پله های خونمون داشتم میومدم پایین همسایمون رو دیدم تا منو دیدو سلام کردیم خندیدمو گفتم من خیلی خوشحالم گفت چی شده گفتم هیچی فقط  حالم خوبه خوشحالم بعد رفتم نانوایی سوپری به اونام گفتم امروز خیلی خوشحالم امروز روز خوبیه حاجی که دم نانوایی داشت نون میداد گفت دخترم الهیی همیشه دلت شاد باشه امروز صبح که  بیدارشدم بخودم گفتم بیا الکی الکی به همه بگو من حالم خوبه من خوشحالم وقتی اومدم خونه دیدم خواهرم نشسته نگاهم می‌کنه میگه عجب منو از خواب بیدار کردیاااا ومیخندید بعد با دوستم چت کردم گفتم من خیلی خوشحالم گفت اتفاقی افتاده گفتم نه فقط خوشحالم خواهرم که از کار برگشت خندید بهم گفت امروز روز خوبی بود برام همیشه اینجوری بیدارم کن فقط بخودم گفتم بیا امروز رو به همه الکی الکی بگو خوشحالم ببین چه واکنشی نشون میدن بهت

چقدر خوبه که ادمااا بهم لبخند بزنند حتی الکی الکی وروزشون رو بخوبی شروع کنند

۳۱ تیر ۹۹ ، ۲۲:۵۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فهیمه باصری

فرق آدم با شیطان

امروز بعدازظهر یه ویدیو از خواهر بهم رسید که تواین ویدیو پر از حرف بود این ویدیو درمورد این بود که خیلی مهم که آدم آدم باشه وقتی شیطان وادم هردو خطا کردن شیطان رو صدا کردن مثل آدم حرف نزد مثل خودش حرف زد من بهترم اینجور که حرف زد گفتن بفرما بیرون ولی وقتی آدم وهوا رو صدا زدن مثل آدم حرف زدن گفتن شما چرا گناه کردید سرشون رو انداختن پایین گفتن که...ببخشید ماظلم کردیم وبد کردیم وخطا باماست ...فرق آدم با شیطان اینجا معلوم میشه که شیطان خطاشو گردن دیگران میندازه ولی انسان بار مسئولیتش رو به دوش می‌کشه 

درسی که ازش گرفتم این بود بیایم بار مسئولیتم رو به دوش خودمون بکشیم اول یقیه خودمون رو بگیریم تا بقیه واشتباهاتمون رو گردن دیگران نندازیم 

۳۰ تیر ۹۹ ، ۲۲:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فهیمه باصری

ترک کردن

امروز که سرکلاس بودم زمان انتراک که استادمون بهمون داد بچه ها رفتن تغذیه آوردن منم که ادمی بودم که وقتی شیرینیجات میدیم دست و پامو گم میکردم و بدنم میلرزید ولی امروز وقتی بچه ها بهم تعارف کردن گفتم نه نمیخورم منی که عاشق تنقلات بودم نه گفتم فقط بخاطر سلامتیم جالب اینجاست چقدر خوبه آدم وقتی ببینه یه چیزی برای سلامتیش خوب نیست ضرر داره ترک کنه وبذار کنار ویاد بگیره که نه بگه تو زندگیش

۲۹ تیر ۹۹ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فهیمه باصری